- ریسه شدن
- پشت سر هم قرار گرفتن: بچه ها ریسه شدند
معنی ریسه شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- ریسه شدن ((~. شُ دَ))
- پشت سر هم قرار گرفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دو رنگ شدن ابلق گشتن
فراهم شدن
غلبه کردن، تسلط
رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
راست گردیدن، راست گشتن
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن
مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن
مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن، حیران و متحیر شدن
به عقد انقطاع در آمدن بزنی در آمدن برای مدتی معین مقابل عقدی شدن
به خشم آمدن غضبناک شدن
کوژ شدن خمیده گشتن، کوشیدن تلاش کردن
دست دادن، فراهم شدن
معدوم شدن نابود گشتن، ناپدید شدن: (غذا بغذا کننده بازد و سد و درد بماند و نیست شود)، مفقود شدن چیزی بطور ناگهانی، مردن کسی بطور ناگهانی
demitir
feuern
zwolnić
уволить
звільнити
despedir
renvoyer
licenziare
ontslaan
निकालना
memecat
kufukuza
ไล่ออก
চাকরি থেকে বের করা